.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۳۹۹→
همون طورکه نگاهش توی هال می چرخید،بالحن ناباوری داد زد:
- توبا این خونه چیکار کردی دیانا؟
لبخندروی لبم ماسید ودلم هری ریخت پایین!
با صدای لرزونی گفتم:خیلی بدشده؟!
با این حرفم،نگاهش دست از چرخیدن برداشت وروی یه نقطه نامعلوم ثابت شد...بعداز یه مکث کوتاه،یهو روکردبهمن وخیره شدتوچشمام.لبخندمهربونی زدوگفت:بدشده؟...محشر شده دیانا!...این خونه تاحالا این همه تمیزی ودکوراسیون عالی ویه جاباهم ندیده بود!
نفس راحتی کشیدم...
ترسوندی من و!یه آن باخودم گفتم همه نبوغ واستعداد و وقتی که صرف این خونه کردم کشک بوده!
- چقدر وقت گذاشتی واسه تمیزکردن اینجا؟چرا خودت وبه زحمت انداختی خانومی؟
لبخندی زدم وباشیطنت گفتم:تازه کجاش ودیدی؟...یه شامی واست درست کردم درحدبنز خفن!
صدای خنده اش توگوشم پیچید وبعد لحن شیطونش:
- خدابه دادم برسه!...مثل اینکه امشب برنامه هاریختی برام!این خونه تروتمیز ودکوراسیون جدید ومیز شام و دیاناخانوم خوشگل وخوش تیپ و...!امشب قراره چه بلایی سرم بیاد؟
خندیدم...
خنده سرخوشش که تموم شد،دستش وتوی جیب شلوارش فروکرد.نگاه شیطونش ودوخت به من وبالحنی که شیطنت ازش می بارید،گفت:به پاس تمامی زحمات شما،بنده هم یه تحفه درویشی تدارک دیدم تاشاید بتونم یه ذره از محبتاتون وجبران کنم!
نیشم تابناگوشم بازشد...باذوق گفتم:چی؟
نیش اونم بازشد وازتوجیبش یه فلش بیرون آورد!
- یه فیلم ترسناک آمریکایی!
این وکه گفت،دلم هری ریخت!لبخندروی لبم محو شد.
زیرلب نالیدم:
- فیلم ترسناک؟...نه توروخدا!
خندیدوگفت:چرا؟نکنه می ترسی؟
سری به علامت تایید تکون دادم!
تونگاهش شیطنت موج میزد.
- ترس نداره که!...باهم می شینیم نگاه می کنیم هرجاترسیدی بپرتوبغل من چشمات وببند!
اخمام رفت توهم...لبم وکج کردم وگفتم:لوس!
صدای خنده اش بلند شد.
دلم می خواست جفت پابرم توحلقش!
پسره دیوونه...من امشب کلی نقشه کشیدم.اگه فیلم ترسناک ببینم که دیگه قدرت عملی کردن نقشه هام وازدست میدم!این همه این خونه روسابیدم وبه خودم رسیدم و واسش غذادرسش کردم تایه چهار تاعشوه هم بذارم تنگش بلکم بهش بفهمونم دوستش دارم!بعداون وقت این می خواد فیلم ترسناک بذاره من وسکته بده؟...دیوونه لوس!
- توبا این خونه چیکار کردی دیانا؟
لبخندروی لبم ماسید ودلم هری ریخت پایین!
با صدای لرزونی گفتم:خیلی بدشده؟!
با این حرفم،نگاهش دست از چرخیدن برداشت وروی یه نقطه نامعلوم ثابت شد...بعداز یه مکث کوتاه،یهو روکردبهمن وخیره شدتوچشمام.لبخندمهربونی زدوگفت:بدشده؟...محشر شده دیانا!...این خونه تاحالا این همه تمیزی ودکوراسیون عالی ویه جاباهم ندیده بود!
نفس راحتی کشیدم...
ترسوندی من و!یه آن باخودم گفتم همه نبوغ واستعداد و وقتی که صرف این خونه کردم کشک بوده!
- چقدر وقت گذاشتی واسه تمیزکردن اینجا؟چرا خودت وبه زحمت انداختی خانومی؟
لبخندی زدم وباشیطنت گفتم:تازه کجاش ودیدی؟...یه شامی واست درست کردم درحدبنز خفن!
صدای خنده اش توگوشم پیچید وبعد لحن شیطونش:
- خدابه دادم برسه!...مثل اینکه امشب برنامه هاریختی برام!این خونه تروتمیز ودکوراسیون جدید ومیز شام و دیاناخانوم خوشگل وخوش تیپ و...!امشب قراره چه بلایی سرم بیاد؟
خندیدم...
خنده سرخوشش که تموم شد،دستش وتوی جیب شلوارش فروکرد.نگاه شیطونش ودوخت به من وبالحنی که شیطنت ازش می بارید،گفت:به پاس تمامی زحمات شما،بنده هم یه تحفه درویشی تدارک دیدم تاشاید بتونم یه ذره از محبتاتون وجبران کنم!
نیشم تابناگوشم بازشد...باذوق گفتم:چی؟
نیش اونم بازشد وازتوجیبش یه فلش بیرون آورد!
- یه فیلم ترسناک آمریکایی!
این وکه گفت،دلم هری ریخت!لبخندروی لبم محو شد.
زیرلب نالیدم:
- فیلم ترسناک؟...نه توروخدا!
خندیدوگفت:چرا؟نکنه می ترسی؟
سری به علامت تایید تکون دادم!
تونگاهش شیطنت موج میزد.
- ترس نداره که!...باهم می شینیم نگاه می کنیم هرجاترسیدی بپرتوبغل من چشمات وببند!
اخمام رفت توهم...لبم وکج کردم وگفتم:لوس!
صدای خنده اش بلند شد.
دلم می خواست جفت پابرم توحلقش!
پسره دیوونه...من امشب کلی نقشه کشیدم.اگه فیلم ترسناک ببینم که دیگه قدرت عملی کردن نقشه هام وازدست میدم!این همه این خونه روسابیدم وبه خودم رسیدم و واسش غذادرسش کردم تایه چهار تاعشوه هم بذارم تنگش بلکم بهش بفهمونم دوستش دارم!بعداون وقت این می خواد فیلم ترسناک بذاره من وسکته بده؟...دیوونه لوس!
۱۲.۷k
۰۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.